ازچند روزقبل شور وحالی داشتم کفش کیف جعبه مداد رنگی ورمان کمربند سفید لیوان لعابی گلدار ودفتر مشق را که رویش یک درخت سیب چاپ شده بود برمیداشتم نگاه میکردم بوی خوبی داشت کفشهایم را درکنار آنهاگذاشتم تازه روپوش طوسی رنگ رااز خیاطی که درهمسایگی مابود گرفتم بوی داغ اطو داشت حمام رفته وباشادی رفتم تورختخواب دعای هر شب رامرور کردم چشمهام رابستم خوابم برد تاصبح چندباراز خواب پریدم ساعت را نگاه کردم صبح هنوز خورشید طلوع نکرده بود دست وصورتم راشستم موهام شانه زدم داشتم لباس میپوشیدم که مادرم گفت چه خبر زوده ومن گفتم نه من دوست دارم بپوشم بعداز چند لقمه نان وپنیر یک لیوان شیر آماده رفتن شدم مدرسه ما دورتر ازخانه بود پدرم دستم راگرفت رفتیم مدرسه دم مدرسه مثل این که بال در آوردم پریدم داخل البته هنوز تازنگ فرصت بود اما همین که رفتم توحیاط دیدم بچه های سال اولی که دارند گریه میکنند چسبیدند به چادر مادرشان دختر کوچولویی هم بغض کرده بود اما تنها بود رفتم کناراون سلام اسمت چیه جواب نداد خودش را کنار کشید رویش را برگرداند وقتی به اون نگاه کردم دیدم آرام داره گریه میکنه . زنگ خورد رفتیم سر کلاس بچه ها را به ترتیب قدروی نیمکتهای چوبی نشاندند ومن از بقیه قدم بلند تربود آخر کلاس منم ناراحت شدم دوست داشتم جلوی نیمکت بنشینم خانم معلم ما یک خانم معلم مهربون بود اما وسط سرش طاس وچاق بود راستش من نپسندیم هم اون را هم جایم رااحساس میکردم جای تنگی قرارگرفته ام باخودم گفتم من این همه میخواستم بیام مدرسه اینم مدرسه ظهر حال خوشی نداشتم سر کلاس خوابم گرفته بود فکر کردم اون بچه هایی که گریه میکردند حق داشتند.درس ما داراو آذر بود کتاب ما عکسهای رنگی داشت وقتی به خونه اومدم مشکلم را گفتم اما کسی گوش ندادفردا صبح آن شور وشوق رانداشتم رفتم مدرسه وقتی معلم اومد رفتم جلوخانم سلام من گوشم کم میشنوداجاز بدین بیام نیمکت جلویی خانم معلم مهربون بالبخند گفت بیاعزیزم اما گوشتم میشنود اشکالی نداره ومن این خاطره را هرسال روز اول مهر بیاد می آورم نمیدونم درقید حیات هست یا نه در هر حال توقلب من که زنده است
اثر صدیقه اژ ه ای
مدیر وبلاگ تسنیم